دست نوشته هایم

روز نوشته ها

دست نوشته هایم

روز نوشته ها

عشقت!

 

در ذهنم کلمات اغتشاش میکنند و

عشقت ...

زیر تمام کلمات ، له می شود!!!

تب عشق

خدا ما رو برای هم نمی خواست

فقط میخواست همو فهمیده باشیم

بدونیم نیمه ما مال ما نیست

فقط خواست نیمه مونو دیده باشیم

تموم لحظه های این تب تلخ

خدا از حسرت ما با خبر بود

خودش ما رو برای هم نمی خواست

خودت دیدی دعامون بی اثر بود

چه سخته مال هم باشیم و بی هم

می بینم میری و می بینی میرم

تو وقتی هستی اما دوری از من

نه میشه زنده باشم نه بمیرم

نمی گم دلخور از تقدیرم اما

تو میدونی چقدر دلگیره این عشق

فقط چون باید دیر می رسیدیم

داره رو دست ما میمیره این عشق

پایان

خوشحالم که نیستی 

اما... 

گاهی دل تنگ روزهای با تو میشم 

بخند  

واقعا خنده داره 

6 سال .... 

کم نبود .... 

نمی تونم به این راحتی فراموش کنم.. 

خیلی تلخه... 

چقدر راحت همه چیز تموم شد. 

 

بغلت میگیرمو این دل غریبمو میسپارم به خاک 

روز نوشته

این سرما خوردگی لعنتی انگار نمی خواد دست از سرم برداره  

حالم اصلا خوب نیست حوصله مهمون و مهمونی ندارم 

دلم میخواد تنها باشم  

اما نه تو هم باشی ...

نمی دونم چرا این روزها بی دلیل بیشتر دوستت دارم  !

اصلا کی گفته دوست داشتن دلیل میخواد؟ 

دوستت دارم  

گله ای نیست؟ اگر هم هست دگر حوصله ای نیست...........

قلمم شکسته 

   نمی تونم بنویسم !

       کاش دستم شکسته بود!

              این جوری یه بهانه خوب داشتم برای ننوشتن...